چه میشود اگر بیایم از ادا اصول هایمان کم کنیم؟ مثلا چرا سینی زیر کیک تولد با آن طرح قشنگ و سبکی و رنگ نارنجی قشنگش باید افت کلاس باشد و حتما بعد از سر به نیست کردن کیک بیچاره او را هم راهی سطل زباله کنیم؟!

یا اصلا چرا باید نان های صبحانه را حتما با چاقوی اره ایی منظم و تمیز ببریم؟ چه میشود اگر مثل مادر بزرگ با دست تکه تکه ی شان کنیم؟ تازه من حس میکنم مثل کاهو که میگویند تا حد امکان برای اینکه مفید بودنش را از دست ندهد از چاقو برای بریدنش استفاده نکنید، نان را هم نباید برایش از چاقو استفاده کرد. یا مثلا تا حالا ارده و شیره و چایی خوردید؟ اگر نخوردید که بخورید اگر خوردید هم که وای دیدید چه ترکیب با مزه ایی می شود؟!  یا تاحالا دو روح در یک بدن را از نزدیک حس کرده اید؟ اصلا منظورم به فاز عاشقانه اش نیست ها! منظورم خل وضع بازی های نمکی ست . مثلا فکر کن دو نفر با یک اکانت باشید و مزاحم ملت شوید و نفهمند که شما کدامتان کیست؟! و شما قاه قاه به خل بودنتان بخندید!  یا اصلا فکر کردید، وقتی یک نفر حرف هایی را که به هیچ احدالناسی نمی زند برای شما می گوید یعنی چه؟! یعنی هی! فلانی ! تو با همه فرق میکنی ها! و یک چیزی .. فکر کردید خانه تکانی چقدر میتواند مزخرف و درد آور باشد؟ وقتی که تو حال نداری و مثلا خواهر یا مادرت حال دارد و این وسط نه میتوانی او را منصرف کنی و نه میتوانی خودت کار نکنی و بعد این میشود که میمیری :| و بعد از این دردآور تر این است که جایی که دلت همیشه برایش بال بال میزند عین پلاسکو فرو بریزد و تو در بهت بروی! حالا باز پلاسکو سوخت اینجا نسوخته بسوزاندت :/