۶ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

فوبی آ

یه مدل فوبیا هست شماره ی غریبه که بهتون زنگ میزنه به گوشیتون که عین  بمب ساعتی اییه که رفته روی ثانیه شمار خیره  میشید و آخرشم تماسو وصل نمیکنید و قطع میشه!

بعد کل تماسایی که قرار بوده از طرف آدمای غریبه باهاتون گرفته بشه و از قضا مهم هست تو ذهنتون میاد و این شود که خود را مزین سازید به انواع و اقسام فحوش:/ 

شمام اینطوری اید یا فقط منم؟:( 



پی نوشت: یکی پیدا شه پلیز:/ احساس غربت دارم :| 



  • دخترڪ
  • دوشنبه ۲۷ دی ۹۵

و روز هایی که خاطراتشان می ماند!


 

+هوس کردم بازم امشب زیر بارون تو خیابون

به یادت اشک بریزم طبق معمول همیشه

 


+انگار نه انگار که یک هفته بود . جوری گذشت انگار یک ماه بود ..

 

+ بعد از هشت سال طلبید و رفتم، گرچه که تموم مدت نگاهم به اون کوه و اون سنگ و اون مسیر بود . حال و هواش مثل مشهد بود . حتی عصر و اذان و صحن مر مرینش :)

کی می دونست این هشت سال اینجوری میگذره؟

 

+شش ساعت وقت دارم و هفت فصل نخونده ی روانشناسی صنعتی . اولین جلسه ایی که رفتم سر کلاس و استادش شروع کرد به حرف زدن و بحث کردن خوشم اومد ازش، درس دوست داشتنی ایه ولی حتی این علاقه هه هم باعث نمیشه الان فحشش ندم که خیلی زیاده :/

 

+بعضی از آدما بیش اندازه خنثی ن . بیش اندازه سعی دارن خودشونو بکشونن توی حاشیه .

دقیقا وقتایی که به این آدما بر میخورم چقدر از اینکه من فقط مسئول افکار خودمم حرصم میگیره :/

یک عاشقانه ی آرامو نخوندم ولی این جمله شو دوست دارم " آدم سیاسی یعنی انسانی که تسلیم فساد نمی شود"

 

+دیروز یه دور توی شهر زدیم تا برسیم به امامزاده، اونقدر بنر ارتحال فلانی و فلان کس دیدم که دیگه تصمیم گرفتم تا یک ماه دیگه اون طرفا نرم :|

حالا همه ی بنرا یه طرف، اونجایی که حجله گذاشته بودن دیگه خیلی شاخ بود:/

(حجله س دیگه؟ همین سیاها که چراغ داره و عکس مرحومو بهش میزنن :/)

 

+اطرافیان جالبی دارم :)) به محض اینکه شروع میکنم حرف زدن با اینکه حرف دل خودشونم هست فورا میگن" این حرفا رو نزن " "میخوای بکننت توی گونی؟"

و گونی آن شمر لعینی که باید همواره از ترسش خفه باشیم :/

 

+آخه به این آدم میاد ظالم بودن؟

به این آدم میاد اون همه کشتاری که بهش ربط میدن؟ آخه .. وجدانی هم هست؟!

 

+صداشو که شنیدم اصلا باورم نمیشد این صدای یه پدر شهیدِ .. اون هم شهید دفاع مقدس .. کم کم که حرف زد و جریان معلوم شد فهمیدم پدر شهید مدافع حرمِ .. 22 دوسال تفاوت سنی داشت با پسرش . جبهه رفته بود و پسرش ادامه  دهنده ی راهش ...

از رفتنش و شهید شدنش که می گفت صداش میلرزید .. اونهمه توهین و تحقیر جوابِ این بغض و لرزشِ صدای یه مرد هست؟

 

+عکسو که باز کرد و واضح شد اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که این چقدر شبیه اونیه که دارم مینویسمش .. نشونشون دادم و هر سه باهم غش کردیم -_-

گذاشتمش بک گراند و هر بار که لاک گوشی رو باز میکنم یه دور غش میکنم -_-

 

+هنوز از کمیته خادمین خبری نشده و این یعنی مرگ تدریجی :/

 

+کاش سال دیگه دوره ی تخصصی ش رو بذارن :/ دلم دوباره اون مسیرای طولانی آسایشگاه تا غذا خوری و صبحگاه و اون رزم شبونه ی پر هیجانو میخواد :/  

 

+خیلی وقته براش نامه ایی ننوشتم . حتی تا پریروز نمی دونستم نامه های قبلی رو کجا گذاشتم .. نمیدونم چرا .. ولی ذوقم فروکش کرده .. حرفی ندارم یا اگر داشته باشم هم دستم به نوشتن نمیره .

دور شدیم؟!

 



علی یار :)

  • دخترڪ
  • شنبه ۲۵ دی ۹۵

ترکم کرد :)

حرف از ترک کردن بود ..

غیر از یک مورد، تجربه ی ترک شدن نداشتم . بیشتر آدمی بودم که ترک کنم و خدا ببخشایدم:/

و این حرفو کسی زد و این ترسو کسی داشت که یک بار ترکم کرد ..

ترکِ  خیلی بزرگ و هولناکی نبود اما اون موقع که رفت و غیبش زد من حال بچه ایی رو داشتم که انگار روز اول مدرسه ی جدیدش بود، همه توی این مدرسه با هم بگو بخند میکردند و اون یه گوشه ایستاده و منتظر یه لبخند و نگاه مهربونِ آشنا بود .

اون اومد، ایستاد کنار اون بچه، از نقاشیش تعریف کرد! لبخند زد! و گفت"دوستش دارم"

از فرداش اون بچه مدام نقاشی میکشید به امید این که اون نقاشیشو ببینه و بازم با توصیف و تعریفای مختص خودش از نقاشیش تعریف کنه و بازم بگه "دوستش دارم"

اون بچه توی اون موقعیت محتاج اون دوستت دارم و لبخند و حضور بود :)

ولی یه روز هرچقدر منتظر اون شد، نیومد!

فردا شد ... نیومد

ماه بعد شد ... نیومد

شش ماه بعد شد ... نیومد

یک سال بعد شد ... نیومد

مدام  می رفت و نیمکت جا مونده ی اونو نگاه میکرد، از دور ..

نزدیک جمع دوستاش میشد و دزدکی به حرفاشون گوش میداد .. ولی نبود!

هیچ اثری از اون نبود ..

و اون بچه باز حس کرد روز اولیه که اومده بین جمع این مدرسه ی بزرگ جدید ...

دیگه ترسید .. اعتماد نکرد .. از اون مدرسه رفت .. 

دوست پیدا کرد

از نقاشیش تعریف شد

دوستش دارم شنید

ولی هیچ کدوم طعم لبخند و تعریف وانیلی اونو نداشت :)

القصه ...

هیچوقت دلیلش قانعم نکرد

هیچوقت حق ندادم

هیچوقت ...

امشب هم نمیخوام حق بدم .. ولی ..

آدمی رو که اسمشو بذارم "رفیق" حتی اگر بدترین ظلم رو هم بهم بکنه کنار نمیذارم :)

 

پی نوشت: البته که این ترک شدن به تموم ترک کردنام درِ .. ولی اونایی که من ترک کردم کجا و ...

پی نوشت تر: اون آدم دقیقا روز تولدم بعد از یک سال و خرده ایی پیدا شد و حالا شده یکی از عزیز ترینام :)

پی نوشت پایانی: همیشه مخاطب دار می نویسم ولی چه مضحک که هیچ جا مخاطب نیستم :) 

  • دخترڪ
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵

خ س ت ه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • دخترڪ
  • يكشنبه ۱۹ دی ۹۵

مهم تر از همه :))


+من یه دیوونه م که تو باشی زنده میمونم ...


+بهانه پشت بهانه

بغض پشت بغض

وبعد از هر عکسی که دیدم صدبار بغضم ترکید..

بخندن

شاد باشن

باشن باشن باشن

ولی من چقدر کم بودم ... 


+نوشته کنه ام نبودم اصا و من قاه قاه خندیدم ^_^ تصورش شیرینه .. 

نمیدونم ولی شاید یه روزم من اینو بگم :)))


+بهش گفتم بخاطر کانالا نرفتم و چقدر دروغ گوی خوبی نیستم حتی :/

قطعا بزرگترین دلیلش خودش بود ...


+حس خوبی داره صبح

زودِ زود

هنزفری بذاری توی گوشت و مسیر یک ربعی رو با آهنگای مازیار زیر بارون برگای زرد قدم بزنی :))


+چقدر دلم ریخت... چقدر دلم سوخت .. بی پدری سخته ..


+توی زندگی هر آدمی میرسه وقتایی که همه ی درا قفل بشه و کلیداش تو پستوی ابد ترین جا بیوفته!

فقط کافیه صبر داشته باشی ..

فردا رو ببینی .. روشن ..

فردایی که این درا باز شده .

فقط کافیه اینا رو ببینی خواه نا خواه بالاییه کلیدا رو بهت میده :)


+برای آخرین نفس بخون ترانه ایی

که باید از تو بگذرم به هر بهانه ایی ..

چقدر خودمو مزین کردم سر حذف کردن پوشه ش :/


+یک کلام گفت میخوای باهاش قطع رابطه کنم؟!

این جمله و اون لحظه و نه ایی که گفتم ..

این یعنی خواستن !

من نمیخواستم به هیچ وجه از اون بگذره 

فقط دنبال این قاطعیت بودم 

نه طفره رفتن ...


+خواستم همونطور که توی زندگیش جا باز کردم همونطور کنار بکشم و بیرون برم ..

نشد

نشدنیه 

اصلا!


+این آدم ... ❤


+خوبه که یکی از همه نظر از بر باشه تورو .. 

خیلی خوبه که نیازی نیست براش توضیح بدی ..

خیلی خوبه که یه "هوم"ساده ت براش یه شرح حال کاملِ ..

خیلی خوبه:)


+علی یار

  • دخترڪ
  • چهارشنبه ۱۵ دی ۹۵

شلم در شوربا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • دخترڪ
  • سه شنبه ۱۴ دی ۹۵
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
موضوعات
کلمات کلیدی