۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

من پیش از تو



دیوانه خودش را کشت!

ویلیام را میگویم، همان 31 ساله ی از گردن به پایین فلج!

دیوانگی محض است!

اینکه بخواهی خودت را از دیدن فردای ِ زندگی ات

حتی یک لحضه بعد زندگی ات محروم کنی دیوانگی محض است حتی اگر مثل یک تکه گوشت بیجان باشی!

نمیخواهم بگویم اگر امید و فلان و بهمان باشد باید بخاطرشان تحمل کنی.. نه!

من میگویم اگر حتی یک نفر در این کره ی خاکی با لبخندت، با نگاهت، با حرف هایت عشق میکند تو درمقابلش مسئولی !

و حق نداری از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کنی ..

راستش همیشه از داستان هایی که قرار است تهش تلخ بشود بیزارم! حالا هرچقدر هم که میخواهد این تلخی منطقی و عقلانی باشد!

اصلا منطق من این است که بدون احساس منطق یک پیرمرد غر غروی ِ بی محبت فرتوت زشت خسته کننده ی بی مصرف است!  

اینکه کلارک برخلاف اطرافیانش بود، هم لبخندش هم شادی هایش هم نگاهش به زندگی هم حتی طرز لباس پوشیدنش .. لبخند بود

و اینکه ویلیام همه غصه و نا امیدی هایش را پشت لبخند پنهان میکرد ، درد داشت!

چقدر دلم برای مادر ویل سوخت و چقدر به پاتریک ناسزا گفتم و چقدر حتی به آینه ایی که ویلیام به آلیسیا کادو داده بود خندیدم!

اما تمامِ این قشنگی ها با آن پایانش پرید! 

  • دخترڪ
  • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶

پا به پای تو :)

شنیده اید؟!

 این را که می گویند اگر ساعت ها جفت در آمد یعنی کسی در این کره ی خاکی به فکرتان است و برای شیرین تر شدنش اگر مذکرید یک مونث به فکرتان است و اگر یک مونث هستید یک مذکر! من نمیدانم راست است یا غیر، اما وقتی با چیزی به نام کائنات قاطی شود کمی برایم حس واقعیت پیدا میکند. یا مثلا دیده اید چیزی که در فکر یک معشوق می گذرد بدون شک در فکر عاشق هم هست؟ حالا این کائنات است یا تله پاتی؟ یا معجزه ی عشق؟

هرچه هست عجیب و شیرین و جالب است .. داشتم به همین ها فکر میکردم که ساعت جفت در آمد و یگانه خواند"ما کنار هم؛ آرزوم اینه"

و من فکرم رفت پیش آن شکلات هایی که آن شب یک دانه اش به من رسید و لعنتی چه طعمی داشت! همان هایی که طعم کرم شکلاتی توی سوپری ها را میدهد بعد لامروت ها از این عجی مجی ها به ملاتش اضافه کردند و وقتی میخوری دقیقن ِ دقیقا حس آلیس در سرزمین عجایب را داری :/

همانقدر فانتزی طورِ پر جادویِ عجیبا غریب! حالا فکر نکنید چیز خیلی شاخی بود ها :/ برای شما شاید معمولی ترین طعم باشد اما برایِ منی که از نگاه معمولی گربه ی روی دیوار هزار و یک برداشت دارم طعم عجیبی داشت :/

ولی خدایی!  خدا باید به کدام ساز بنده هایش کوک کند؟!

به این فکر کرده اید ؟ مثلا خودِ من :/ امروز می آیم به گریه که زندگی ام از این ریتم همگون حال بهم زن شده است و خداوندا! تو یک زلزله به جانش بیانداز و ترجیحا و قربانا و فدایت شوم آن چیزی باشد که من کنج دل پنهام کرده ام و رویم نمیشود به رویت بیاورم و آره دیگر .. قربانت!

و وقتی یک سه ریشتری یا کمتر را توی زندگی ام حس میکنم میدوم به شیون که خداوندا نکند همین است؟ نکند دیوانه شدم؟ نکند تو شنیده ایی ..

و این میشود که محسن می خواند " غلط کردم، غلط!"

محسن بود؟ نمیدانم .. فکرم پیش این جمله است که به مشهد چقدر زلزله نمی آید و به آرزو های ما برآورده شدن!

و به دیدنش اینهمه آشنایی .. آنقدر که وقتی ببینمش انگار که هر روز میبینمش بگویم، بخندم و عمیقا لبخند تحویلش دهم :) 

  • دخترڪ
  • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۹۶

سیمرغ و شه دخت :)


 

می گویم دعایم کن !

میخندد  ..

میگوید سیمرغ هم نتوانست شهدخت قصه را از شاهزاده جدا کند!

میخندم ..

میگوید تو مو میبینی و من پیچش مو!

میخندم ..

خیالت خوش باد ...

  • دخترڪ
  • دوشنبه ۷ فروردين ۹۶
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
موضوعات
کلمات کلیدی