۲ مطلب با موضوع «درهم طور» ثبت شده است

پا به پای تو :)

شنیده اید؟!

 این را که می گویند اگر ساعت ها جفت در آمد یعنی کسی در این کره ی خاکی به فکرتان است و برای شیرین تر شدنش اگر مذکرید یک مونث به فکرتان است و اگر یک مونث هستید یک مذکر! من نمیدانم راست است یا غیر، اما وقتی با چیزی به نام کائنات قاطی شود کمی برایم حس واقعیت پیدا میکند. یا مثلا دیده اید چیزی که در فکر یک معشوق می گذرد بدون شک در فکر عاشق هم هست؟ حالا این کائنات است یا تله پاتی؟ یا معجزه ی عشق؟

هرچه هست عجیب و شیرین و جالب است .. داشتم به همین ها فکر میکردم که ساعت جفت در آمد و یگانه خواند"ما کنار هم؛ آرزوم اینه"

و من فکرم رفت پیش آن شکلات هایی که آن شب یک دانه اش به من رسید و لعنتی چه طعمی داشت! همان هایی که طعم کرم شکلاتی توی سوپری ها را میدهد بعد لامروت ها از این عجی مجی ها به ملاتش اضافه کردند و وقتی میخوری دقیقن ِ دقیقا حس آلیس در سرزمین عجایب را داری :/

همانقدر فانتزی طورِ پر جادویِ عجیبا غریب! حالا فکر نکنید چیز خیلی شاخی بود ها :/ برای شما شاید معمولی ترین طعم باشد اما برایِ منی که از نگاه معمولی گربه ی روی دیوار هزار و یک برداشت دارم طعم عجیبی داشت :/

ولی خدایی!  خدا باید به کدام ساز بنده هایش کوک کند؟!

به این فکر کرده اید ؟ مثلا خودِ من :/ امروز می آیم به گریه که زندگی ام از این ریتم همگون حال بهم زن شده است و خداوندا! تو یک زلزله به جانش بیانداز و ترجیحا و قربانا و فدایت شوم آن چیزی باشد که من کنج دل پنهام کرده ام و رویم نمیشود به رویت بیاورم و آره دیگر .. قربانت!

و وقتی یک سه ریشتری یا کمتر را توی زندگی ام حس میکنم میدوم به شیون که خداوندا نکند همین است؟ نکند دیوانه شدم؟ نکند تو شنیده ایی ..

و این میشود که محسن می خواند " غلط کردم، غلط!"

محسن بود؟ نمیدانم .. فکرم پیش این جمله است که به مشهد چقدر زلزله نمی آید و به آرزو های ما برآورده شدن!

و به دیدنش اینهمه آشنایی .. آنقدر که وقتی ببینمش انگار که هر روز میبینمش بگویم، بخندم و عمیقا لبخند تحویلش دهم :) 

  • دخترڪ
  • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۹۶

پرتقال نمکی ؛)


 

یک تق بلند! دو تق کوچک!

ریتم تخمه شکستن شما هم همینطور است؟ 

راستش را بخواهید امروز خل وضعانه سعی کردم ریتم تخمه شکستنم را عوض کنم و در کمال تاسف! نشد :/ یا مثلا چند روزیست در پی آنم که چیزی کشف کنم که در زمستان مثل آلوچه ی سبز ترش و آبدار و خر باشد! و البته که خر یعنی اوج عشق! از آبغوره و خیار و نمک و گوجه و نمک و اینها بگیر تا دیگر رسیدم به پرتقال و نمک :/ 

یحتمل طعم بس جالب انگیز ناکی داشت و کیفم را کوک کرد هرچند که این هم نمیتواند مثل آلوچه خر باشد :/ از این بگذریم که بد دلم پر است و هوای گریه دارد:/ 

لذا شنیده اید که ملت هی می گویند  سال دارد نفس های آخرش را می کشد، اسفند هول و دستپاچه است و بهار لباس نو پوشیده و بلیط گرفته و سوار قطار شده و در راه است و از این حرف ها ؟! و من مدام فکر میکنم بهار مثلا چه فرقی می کند با زمستان؟! با پاییز؟ تابستان را نمی گویم چون برای من بهار و تابستان همیشه یک ریخت و شکل بوده است:/ البته آمدن بهار واقعا ذوق دارد، آن هم فقط و فقط بخاطر این که باز همه جا سبز می شود و شبدر ها می رویند و پشت بندش تابستان می آید و آلوچه های سبز می رسند و منِ بیچاره ی مفلوک مجبور نیستم بخاطر این میل مزخرف و خل وضعانه آبغوره بخورم یا پرتقال شیرین را نمک بزنم و حالی به حالی بشوم :| برای همین، آره! لذت دارد آمدنش . اما دیگر نه انقدر که غرق شدیم و نمیفهمیم هی سال روی سال می آید و هیچ اتفاقی نمی افتد! یعنی واقعا هیچ اتفاقی!  دیگر حتی مثل بچگی ها هم تا ساعت سه یا چهار صبح چرت نمیزنیم و هی منتظر صدای توپ و حول حالنا نیستیم و این وسط سوال است که امروز مناسبتش چه بود؟!

 نمیدانم چه مرضی است با اینکه میدانم ویکی پدیا خیلی از مطالبش چرت محض است باز هم عین خل وضع ها وقتی اطلاعاتی میخواهم اولین جایی که کله می کشم و میخوانمش ویکی پدیاست:/

 نمیدانم شاید از چیدمانش خوشم می آید، لاکردار منظم و تمیز عنوان بندی میکند و مهم ترین ها را هم همان اول میگذارد و ای مرگ بر آمریکا :|

و این چنین رسیدم به "محمد ابراهیم همت" همانی که هی زل زل نگاهم میکرد. راستش چقدر بد است که ما همه از خانواده های این آدم ها انتظار داریم آدم های دررررست و شاخ و از آسمان افتاده ایی باشند! بعد وقتی اطلاعات را بالا و پایین میکنی و میپرسی و هی چنگ میزنی و اخم میکنی و بغض میکنی هی واقعیت را بکوبند توی صورتت و تو فکر کنی مثلا اسمش را می گفتند"زهرا" چه کم میشد از این آدم؟ اضافه هایش را بی خیال .. چه کم می شد؟! و دلت می سوزد از اینکه آدمی زاد عین هوای بهار دقیقه ایی یک حال دارد و آخ که حق است که سیصد و سیزده نفرمان را پیدا نکرده است هنوز ..

و باز و باز و باز فکر کنی، مثلا ترقه در کنند و بیست و نه بشود یک! حالا چه فرقی کرد؟! 

  • دخترڪ
  • سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
موضوعات
کلمات کلیدی