۳ مطلب با موضوع «دیالوگ طوری» ثبت شده است

سیمرغ و شه دخت :)


 

می گویم دعایم کن !

میخندد  ..

میگوید سیمرغ هم نتوانست شهدخت قصه را از شاهزاده جدا کند!

میخندم ..

میگوید تو مو میبینی و من پیچش مو!

میخندم ..

خیالت خوش باد ...

  • دخترڪ
  • دوشنبه ۷ فروردين ۹۶

دو بار خوانده شود!

+ بادیگاردو دیدی؟ 

:آره

+ دیدی حیدر فراری بود از اینکه بهش بگن بادیگارد؟! 

: اوهوم..

+ امثال این شهید هم فرارین ! فرارین از اینکه بهشون بگن درجه دار! جیره خور دولت! گردن کلفت دولت! 

امثال این شهید قبل اینکه یه پاسدار باشن یه سربازن! یه سرباز که جونشو گذاشته کف دستش و داره برای همه ی مردم این مملکت غیرت می کشه! 

یه سرباز که براش مهم نیست سر شونه ش چند تا ستاره هست، بزرگه یا کوچیک! برقش چشم رقیباشو کور میکنه یا نه! برای این سربازا مهم اینه که بچه های این مملکت و این مرز و بوم شب با خیال راحت بشینن از پنجره ی اتاقشون ستاره های آسمونو نگاه کنن! 

براش مهم درجه ش پیش اون بالاییه س نه سروان و سرگرد و سرهنگ یه مملکت بودن! 

منم یه سربازم راحیل .. 

فرق هست بین یه سرباز و یه درجه دار! 



پی نوشت: برشِ کوتاهی از رمان | کلت کمری| 

پی نوشت تر : فرق هست بین یه درجه دار و یه سرباز .. نه؟! 



  • دخترڪ
  • دوشنبه ۹ اسفند ۹۵

دیالوگ :دی

: سعی کن مهم نباشم برات .. 

کم تر اذیت میشی .. :)

+ این به تو مربوط نیست! 



  • دخترڪ
  • شنبه ۷ اسفند ۹۵
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
موضوعات
کلمات کلیدی