می گویم دعایم کن !
میخندد ..
میگوید سیمرغ هم نتوانست شهدخت قصه را از شاهزاده جدا کند!
میخندم ..
میگوید تو مو میبینی و من پیچش مو!
میخندم ..
خیالت خوش باد ...
می گویم دعایم کن !
میخندد ..
میگوید سیمرغ هم نتوانست شهدخت قصه را از شاهزاده جدا کند!
میخندم ..
میگوید تو مو میبینی و من پیچش مو!
میخندم ..
خیالت خوش باد ...
+ بادیگاردو دیدی؟
:آره
+ دیدی حیدر فراری بود از اینکه بهش بگن بادیگارد؟!
: اوهوم..
+ امثال این شهید هم فرارین ! فرارین از اینکه بهشون بگن درجه دار! جیره خور دولت! گردن کلفت دولت!
امثال این شهید قبل اینکه یه پاسدار باشن یه سربازن! یه سرباز که جونشو گذاشته کف دستش و داره برای همه ی مردم این مملکت غیرت می کشه!
یه سرباز که براش مهم نیست سر شونه ش چند تا ستاره هست، بزرگه یا کوچیک! برقش چشم رقیباشو کور میکنه یا نه! برای این سربازا مهم اینه که بچه های این مملکت و این مرز و بوم شب با خیال راحت بشینن از پنجره ی اتاقشون ستاره های آسمونو نگاه کنن!
براش مهم درجه ش پیش اون بالاییه س نه سروان و سرگرد و سرهنگ یه مملکت بودن!
منم یه سربازم راحیل ..
فرق هست بین یه سرباز و یه درجه دار!
پی نوشت: برشِ کوتاهی از رمان | کلت کمری|
پی نوشت تر : فرق هست بین یه درجه دار و یه سرباز .. نه؟!
: سعی کن مهم نباشم برات ..
کم تر اذیت میشی .. :)
+ این به تو مربوط نیست!